سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

سلام سلام سلام

دلم برای نوشتن تنگ شد دوباره اومدم اینجا بنویسم 

از وقتی نوشتن تو دفتر خاطرات و به خودم ممنوع کردم، حس می کنم خیلی از حس ها و حرفام دارن دفن میشن ... بدون اینکه جایی بروزشون بدم

گاهی فکر می کنم خوبه که ابراز نشن ... ولی گاهی هم حس میکنم نگفتن و ننوشتنشون آدم و به سنگ تبدیل می کنه

فقط در صورتی میشه نگفت و ناراحت نبود، که انکارشون کنی...

من انکارشون کردم 

... موفق بودم ... ولی این انکار کردنم قراره تا کی طول بکشه خدا میدونه...

گاهی از این سرد بودن، از این بی احساس بودن متنفر میشم

آدم فکر میکنه که دیگه آدم نیست !! !    باید فکر کرد

امروز و دوست نداشتم

بعضی وقتا از اینکه اینقدر بعضی پیش بینی هام به واقعیت میرسه، وحشت می کنم ...

... متاسفانه !!!

اون چیزی که حدس میزدم، دقیقا اون چیزی بود که وجود داشت ... !!!!
و حالا ...

این دیگرانن که دارن انکار می کنن 

و من

مثل یه آدم ابله

نگاه می کنم بهشون و ... باور می کنم ...

باید باور کنم !  چون چاره ای نیست ...

ولی نمیفهمم

واقعا بقیه زیاد از حد خوش بیینن یا اینکه خودشونو به حماقت میزنن ..؟

این همیشه واسم سوال بوده ...

 

به امید .... هیچی ... امیدی نیست !!!!